رفیق‌دوست: حاج احمدآقا بیهوش شد

Posted by

رفیق‌دوست: حاج احمدآقا بیهوش شد

فرهاد کیانفریدروزنامه بهار«قرار نبود من راننده ماشین امام (ره) باشم. شهید مفتح آمدند و پرسیدند راننده بلیزر کجاست؟ گفتم نمی‌دانم. گفتند اصلا راننده چه کسی هست؟ گفتم هر کس که شما بگویید. گفتچه کسی بهتر از خودت؟ من به اعضای شورای انقلاب هم اطلاع می‌دهم که تو رانندگی کنی. اینجوری بود که من راننده آن بلیزر معروف شدم.» این را محسن رفیق دوست می‌گوید که علاوه بر پست کلیدی در کمیته استقبال از امام(ره)،  راننده ایشان در مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا بود،  مسیر 20 دقیقه‌ای که 3 ساعت به طول انجامید و اتفاق‌های بسیاری در آن رخ داد.  در آستانه سی‌و‌هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب با او به گفت‌وگو نشستیم تا جزئیات دهه فجر سال 57 را برایمان شرح دهد*** برای استقبال از امام(ره) در 12 بهمن  کمیته‌ای تشکیل شد که برنامه استقبال و تدارکات را  بر عهده داشت. روند تشکیل و فعالیت این کمیته به چه شکل بود؟ امام(ره) پس از اینکه شورای انقلاب را تشکیل دادند و تظاهرات مردم هم روز به روز اوج می‌گرفت،  فرموده بودند که در اولین فرصت ممکن به ایران می‌آیم. بعد، یک روز پس از رفتن شاه در تاریخ 27 دی ماه اعلام کردند که هفته آینده یعنی 5 بهمن  به تهران برمی‌گردم. البته  قبل از این داستان‌ها در آبان ماه همان سال مرحوم شهید بهشتی پس از اینکه از دیدار با امام(ره) در پاریس، به ایران  برگشتند و تعدادی از دوستان، که غالبا از شاگردان ایشان بودیم را به خانه‌ خودشان دعوت کردند و در این جلسه عینا این جملات را گفتند: برادران، کمربندها را محکم ببندید، کفش‌ها را در پا محکم کنید، زیرا امامی که من دیدم، ساعت رفتن شاه، ساعت ورود خود و ساعت پیروزی انقلاب را می‌داند. لذا آماده استقبال از ایشان بشوید. در همین خصوص به‌صورت غیر رسمی کمیته استقبال از امام(ره) تشکیل شده بود. اما پس از اینکه امام(ره) رسما اعلام کردند که قرار است بیایند، به دستور شورای انقلاب  کمیته استقبال تشکیل شد واعضای کمیته تقریبا همه حضور داشتند. پس از تشکیل یک تقسیم کاری برای انتظامات استقبال صورت گرفت و داخل بهشت زهرا را برعهده طیف اصولگرایان که آن موقع منسجم بودند، قرار گرفت و از فرودگاه تا بهشت زهرا هم دیگر طیف‌های آن دوران عهده دار شدند. مسئولیت شما در کمیته استقبال چه بود؟ به بنده دو مسئولیت دادند. یکی تدارکات استقبال و دیگری حفاظت شخصی از امام(ره) بود. وقتی این ماموریت را به من دادند، من هم به سراغ مرحوم شهید محمد بروجردی که آن موقع رئیس سازمان مبارزات مسلحانه توحیدی صف بود و ماموریت را برایش توضیح دادم که او هم تقریبا 50 نفر از افرادش را برای این کار آماده کرد.ما برای استقبال بلیزری را انتخاب کردیم که برای یکی از دوستان حزب‌اللهی، به نام علی مجمع‌الصنایع بود. به او هم ماموریت دادیم که ماشین را ضد گلوله کند که ایشان هم علاوه بر بدنه، وسط ماشین را هم ضد گلوله کرد. علاوه بر این هشت ماشین دیگر هم آماده کردیم تا تمام نیروهای مرحوم بروجردی با استفاده از آنها،  ماشین امام(ره) را اسکورت کنند. ترکیب هر ماشین هم یک راننده و چهار فرد مسلح بود. بعد ده تا موتور هزار  تهیه کردیم که علاوه بر راننده یک فرد مسلح هم سوار آنها بودند. قرار این بود که ماشین امام(ره) وسط باشد چهار ماشین جلو و  چهارتا عقب و موتورها هم مرتب دور ماشین امام(ره) گشت بزنند که البته همه این برنامه‌ها در عالم خیال تحقق پیدا کرد و موقعی که مردم هجوم آوردن سمت فرودگاه برای استقبال تمام این برنامه‌ها بهم ریخت. البته این را هم بگویم که قرار نبود من راننده ماشین امام (ره) باشم.  ماجرا اینگونه بود که پس از آماده سازی ماشین، مشغول انجام کارها بودم که شهید مفتح آمدند و پرسیدند: راننده بلیزر کجاست؟ گفتم نمی‌دانم. گفتند اصلا راننده چه کسی هست؟ گفتم هر کس که شما بگویید. گفت:«چه کسی بهتر از خودت؟ من به اعضای شورای انقلاب هم اطلاع می‌دهم که تو رانندگی کنی.» اینجوری بود که من راننده آن بلیزر معروف شدم و هرچند بزرگترین افتخار زندگیم بود اما  اصلا داوطلب نبودم. پس آقای صباغیان کجا بودند؟ مگر ایشان مسئولیت کمیته استقبال از  امام(ره) را برعهده نداشتند؟       نه ایشان مسئول نبودند. البته در کمیته استقبال حضور داشتند اما نه به‌عنوان مسئول کل کمیته.  ایشان قرار بود که با یک بی‌سیم در ماشین امام (ره) بنشینند که پس از حضور امام(ره)  ایشان پرسیدند این آقا کیه؟ من معرفی کردم اما دستور دادند که آقای صباغیان پیاده شوند و نیازی به حضور ایشان نیست . من هم هرچند برای امام(ره) توضیح دادم ولی ایشان قبول نکردند و گفتند: مسئله می‌شود. بهتر است که پیاده شوند.  گویا در برنامه استقبال عده‌ای به‌صورت رسمی دعوت شده بودند. چه کسانی بودند؟  بله برای داخل فرودگاه کمیته استقبال حدود 500 کارت چاپ کردند و افراد خاصی از سیاسیون و روحانیون را دعوت کرده بودند. حتی به اصرار خلیل‌الله رضایی، پدر رضایی‌ها تعدادی کارت هم به اعضای سازمان مجاهدین داده شد. البته من موافق نبودم چون قبلا در زندان با آنها به مشکل خورده بودم ولی وقتی خیلی اصرار کردند، قبول کردم. چون مسئول حفاظت از فرودگاه هم من بودم. البته چهره‌های دیگری هم بودندکه گفتند مجاهدین هم مثل بقیه هستند و ایراد ندارد حضور داشته باشند. چه کسانی این را گفتند؟ سران نهضت آزادی، جبهه ملی و حتی برخی از روحانیون. برنامه استقبال وتدارکات چه روزی تمام شد؟ کارها که 5 بهمن ماه به پایان رسید اما بعضی موارد را باید تغییر می‌دادیم. مثلا ما برای انتظامات  حدود 150 هزار نفر از افراد خاص را تعیین کرده بودیم که 75هزار نفر در مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا حضور داشته باشند و 75 هزار نفر در بهشت زهرا مستقر شوند.  اما قبل از اینکه بازوبندهای معینی را توزیع کنیم، متوجه شدیم مردم به صورت خودجوش بازو بندهایی آماده کردند  و خودشان مسئولیت انتظامات را بر عهده گرفتند. لذا وقتی اون روز این مسئله منتفی شد، عده‌ای خاص را به مدرسه رفاه آوردیم تا بازو بندهای مخصوص آماده کنند و برای اینکه کسی از شکل بازو بندها خبر نداشته باشد طی مدت آماده سازی این افراد در مدرسه رفاه ماندند و اجازه خروج نداشتند. لذا شب دوازدهم که بازو بندها در اختیار سرشاخه‌ها قرار گرفت دیگر مشخص بود که چه کسانی از نیروهای خودمان هستند. اما  این مورد هم مثل مسئله اسکورت در روز 12بهمن منتفی شد. چون وقتی امام(ره) در مسیر بهشت زهرا بودند این افراد هم انتظامات را رها کرده بودند و به دنبال ماشین می‌دویدند و عملا در میان جمعیت محو شدند. جمعیت به گونه‌ای بود که گاهی کلا داخل ماشین تاریک می‌شد و علاوه بر اینکه هوا به خوبی وارد نمی‌شد و حرارت هم بالا می‌رفت به‌طوری که من در 12 بهمن ماه مجبور می‌شدم از کولر ماشین استفاده کنم. یا گاهی نمی‌دانم مردم چیکار می‌کردند که کنترل ماشین را از دست می‌دادم و به چپ و راست منحرف می‌شدیم. پس با این وضعیت و بهم ریختن تمام برنامه‌ها،  روز 12بهمن چه‌کار کردید؟ جالب است بدانید که این تنها بخشی از برهم ریختن برنامه ها بود. چون به‌طور مثال یکی دیگر از برنامه‌ها این بود که وقتی امام(ره) از هواپیما پایین آمدند  شهید مطهری برای خوشامدگویی به آنجا بروند و با ایشان به سالن فرودگاه بیایند و امام(ره) یک سخنرانی کوتاه انجام دهند و بعد  بیاید بیرون فرودگاه و سوار ماشین من شوند و قرار نبود به غیر از مدعوین کسی اجازه حضور در فرودگاه را داشته باشد. اما مردم در  فرودگاه را باز کردن و‌ارد شدند. ما هم سریعا از نیروها خواستیم که دوتا  زنجیر  محکم انسانی درست کنند و  اجازه ندهند مردم خیلی نزدیک شوند. یک نکته جالب هم بگویم که وقت استقبال متوجه شدم سران مجاهدین آمده‌اند در صف اول ایستاده‌اند. من هم که مسئول فرودگاه بودم رفتم و آقایان هاشمی رفسنجانی، شهید بهشتی، مقام معظم رهبری و اسقف مانوچیان را که رهبر ارامنه بود را آوردم در صف اول و مجاهدین را به صف‌های بعدی بردم. خلاصه امام(ره) آمدند و چند دقیقه صحبت کردند. اینجا من به حاج احمد آقا گفتم که امکان خروج امام(ره) از درها نیست، من ماشین را می‌آورم تا از داخل فرودگاه ایشان را سوار کنم. ماشین را که آوردم دیدم امام(ره) و احمدآقا سوار یک بنز شدند راه افتادند. با سرعت رفتم جلو ماشین نگه داشتم  از ایشان خواهش کردم که سوار بلیزر بشوند. امام(ره) گفتند مگر فرقی می‌کند. که من برایشان توضیح دادم و قبول کردند. موقع سوار شدن به امام گفتم: شما عقب بشینید که امنیت بیشتری دارد احمد آقا هم کنار من می‌شینند. اما ایشان قبول نکردند و آمدند در صندلی جلو نشستند. درها را به گونه‌ای آماده کرده‌بودیم که حتی اگر امام (ره) هم می‌خواستند نمی‌توانستند بازشان کنند و این نکته در بهشت زهرا بسیار به نفعمان شد. خلاصه وقتی با جمعیت روبه‌رو شدیم و دیدم عملا دیگر اسکورتی نداریم، تصمیم گرفتم که فقط امام(ره) را به بهشت زهرا برسانم. لذا به غیر از جاهایی که مجبور بودم توقف نکرد. ضمن اینکه به‌طور کلی توقف کامل طی مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا نداشتم. فقط گاهی سرعت ماشین را کم می‌کردم. خلاصه طی مسیر به شدت تحت فشار عصبی بودیم. به‌طوری که وقتی وارد خیابان یادآوران آن زمان شهید رجایی امروز شدیم، من سرم را چرخاندم که ببینم حاج احمد آقا در چه وضعیتی هستند که دیدیم ایشان بیهوش شده‌اند و روی صندلی افتادند. پس از اینکه وارد بهشت زهرا شدید، امام(ره) از ماشین پیاده و سوار هلیکوپتر شدند. چرا؟   یکی از دفعاتی که همان تاریکی و بی‌هوایی به خاطر سوار شدن جمعیت بر روی ماشین اتفاق افتاد، فشار تاحدی زیاد بود که موتور ماشین سوخت و دیگر نمی‌توانستیم حرکت کنیم و فرمان هم چون هیدرولیک بود به سمت راست قفل شده بود. تا اینکه آقای ناطق نوری هم آمدند و دلیل توقف را جویا شدند و من توضیح دادم و بالاخره مردم آرام آرام ماشین را به سمت هلیکوپتر بردند. من هم پس از اینکه امام (ره) و حاج احمدآقا  و آقای ناطق نوری سوار هلیکوپتر شدند، از فشار عصبی بیهوش شدم و آنجایی به هوش آمدم که امام(ره) گفتند: من توی دهن این دولت می‌زنم. بعد از آن به مدرسه رفاه رفتیم. البته در این فاصله امام(ره) سری به بیمارستان هزار تخته‌خوابه زدند و از آنجا به مدت چند ساعت بدون اینکه به کسی اطلاع بدهند به دیدن یکی از خویشاوندان خودشان در خیابان دکتر شریعتی فعلی رفته بودند و ساعت 10:30 شب به مدرسه رفاه آمدند. چرا مدرسه رفاه؟  چون امام(ره) فرموده بودند که پس از آمدن به ایران برای من جایی را فراهم کنید که ترجیحا پایین شهر باشد و صاحب خاصی نداشته باشد که ما هم در جمع بندی به این نتیجه رسیدیم ایشان را به مدرسه رفاه ببریم که سال 45  با وجوهات مردم و دستور امام(ره) ساخته شده بود. پس چرا امام(ره) به مدرسه علوی رفتند؟  چون بعد از اینکه ایشان وارد مدرسه رفاه شدند، متوجه شدیم که برای استقبال و حضور مردم فضای کافی وجود ندارد. لذا به مدرسه علوی رفتیم که آنجا هم صاحب خاصی نداشت.  جالب است که امام(ره) تنها یک شب در مدرسه رفاه بودند ولی این مدرسه میان مردم شناخته‌تر از مدرسه علوی است. چون ایشان صبح خیلی مخفیانه با شهید مطهری به آنجا رفتند. درگیری مسلحانه طی این ده روز رخ نداد؟  نه. ولی در شب 19 بهمن اعلام کردند، قرار است حکومت نظامی شود و نیروهای گارد به مدرسه علوی حمله کنند. با انتشار این خبر ما که از قبل به واسطه سربازهایی که از پادگان‌ها فرار می‌کردند و با خود اسلحه می‌آوردند، تقریبا امکانات لازم برای مقابله را داشتیم. حتی یکی از سربازها با خود تیر بار آورده بود که آن را هم روی سردر مدرسه به سمت خیابان مستقر کردیم. همچنین تعداد زیادی از نیروها را با کوکتل مولوتف به پشت‌بام خانه‌های اطراف فرستادیم تا در صورتی که تانک وارد کوچه شد، آن را متوقف کنند. که اتفاقا شب هم یک تانکی آمد که سر خیابان ایران توی جوی افتاد به طور کل راه را مسدود کرد. ضمن اینکه نزدیک در پشت مدرسه خانه‌ای را آماده کرده بودیم که اگر امام(ره) مورد تهدید قرار گرفتند ایشان را به آنجا ببریم. هرچند آن شب هر چقدر به امام(ره) اصرار کردیم حاضر به خروج از مدرسه نشدند. شب 21 بهمن هم مسئله حکومت نظامی دوباره مطرح شد که باز هم ایشان قبول نکردند. حتی یادم هست که مرحوم آیت‌الله طالقانی با امام(ره) تماس گرفتند تا ایشان را برای خروج از مدرسه راضی کنند که موفق نشدند و دستور دادند در محله‌های مختلف اعلام کنیم که حکوت نظامی نیست. ما هم روی ماشین‌های سرویس بچه‌های مدرسه که تعدادی مینی‌بوس بود، بلندگو نصب کردیم و حتی یادم میاد که به آقای دعایی گفتم راننده اولین مینی‌بوس شوند، فرمایش امام (ره) را به اطلاع مردم برسانیم.  یکی از اتفاقات جالب این ده دوز هم در روز 21 بهمن رخ داد که شهید عراقی پیش من آمدند گفتند امام(ره) فرمودند که یک تاکسی بگیرید تا برای زیارت به شاه‌عبدالعظیم بروم و مبادا حرم را قرق کنید. ما هم دیدیم که شرایط به گونه‌ای نیست که بتوانیم امام را آزادانه به حرم ببریم و از طرفی هم دستور دادند که مردم را از آنجا خارج نکنید. پس تصمیم گرفتیم بدون اطلاع ایشان مردم را خارج کنیم و از نیروها بخواهیم بصورت پراکنده در حرم مستقر شوند که امام(ره) گمان کند اینها مردم عادی هستند. با این روش ایشان را به حرم بردیم نماز را آنجا خواندند. اما موقع برگشتن مردم متوجه حضور ایشان شدند که با چه سختی توانستیم امام(ره) را از آنجا را خارج کنیم. خلاصه این روند ادامه داشت تا اینکه ایشان تصمیم گرفتند به قم بروند و من هم همراهشان رفتم. شما به حضور اعضای سازمان مجاهدین در برنامه استقبال اشاره کردید. آیا امام(ره) طی مدت حضورشان در مدرسه، دیداری با این افراد داشتند؟ امام(ره) به‌طور کلی هیچگاه با نمایش با کسی ملاقات خصوصي نداشتند. حتی مثل موقعی که در قم بودیم همه رهبران نهضت آزادی آمدند و با وجود اصرارهای زیاد امام(ره) با ملاقات خصوصي موافقت نکردند. حتی یادم می‌آید که آقای دکتر شایگان که رهبر جبهه ملی بودند در دهه فجر خدمت امام(ره)  آمدند، چند نفری در اتاق حضور داشتند . اتفاق جالبی هم که در این دیدار افتاد این بود که پس از اتمام جلسه موقع خروج آقای شایگان، خبرنگاران هجوم بردند که پیگیر جزئیات دیدار شوند که ایشان گفتند:مطالبی که امام(ره) می‌فرمایند برای اداره امروز ایران کافی نیست و با این حرف‌ها نمی‌توان مملکت را اداره کرد.  اما مجاهدین خیلی تلاش می‌کردند خودشان را به امام(ره) نزدیک کنند . اما امام(ره) قبلا هم مخالفت خود را با روش‌های آنها اعلام کرده و گفته بودند اعتقاد آنها التقاطی است.لذا موقعی که سران این گروه مثل موسی خیابانی و پرویز یعقوبی و چند نقر دیگر  برای دیدن امام(ره) آمدند من خدمت ایشان رفتم توضیحاتی درباره این گروه دادم و از فعالیت‌هایشان امام(ره) را مطلع کردم.  ایشان یک جمله به من گفتند. فرمودند: می‌دانم. اين اتمام حجت است.  که دیدارشان هم خیلی کوتاه انجام شد و چند دقیقه بعد از اتاق امام(ره) خارج شدند.

رفیق‌دوست: حاج احمدآقا بیهوش شد